با ولایت

رهسپاریم با ولایت تا شهادت

با ولایت

رهسپاریم با ولایت تا شهادت

روز نوجوان-شهادت محمد حسین فهمیده

نوجوانی جبهه ها را درک کرد

بازی پس کوچه ها را ترک کرد

رفت تا خط مقدم تا خدا

رفت تا معنا کند آیینه را

صورتش را با چفیه بسته بود

عزم او انگیزه ای پیوسته بود

مادر پیرش پر از دلواپسی

پشت پایش نور می ریزد بسی........

«دست حق پشت و پناهت ای پسر

دین و ایمان تکیه گاهت ای پسر»

آن بسیجی نبض فردا را گرفت

نبض فردایی فریبا را گرفت

رفت تا در جبهه ها زیبا شود

نیمه گم گشته اش پیدا شود

خاک ایران را حمایت می نمود

خونفشانی را روایت می نمود

«تکه ای از آسمان مال من است

راه پرواز من از این روزن است»

جبهه درها را به رویش باز کرد

او خودش را تا خدا آغاز کرد

بوی باروت و مسلسل، بوی خون

جانفشانی های پی در پی، جنون

واحد پول جنون پروانگی است

شعله های آتش و دیوانگی است

یورش دشمن، شقایقهای سرخ

عشق تا اوج دقایقهای سرخ

تانکها ناگاه پیدا می شوند

بی خدا یی ها هویدا می شوند

جز اسارت چاره ای دیگر نبود

نوجوان اما پر از دلدادگی است

او پر از انگیزه آزادگی است

داخل دستان او نارنجکی است

وای! این با زندگی بیگانه کیست؟

او که این سان مست و بی پروا شده

او که این سان عاشق و شیدا شده

سنگر خود را رها کرد و پرید

پرده های خواب و رویا را درید

تانک دشمن ناگهان آتش گرفت

نقشه گردنکشان آتش گرفت

یک کبوتر از میان شعله ها

آسمان – پرواز آبی تا خدا  


نظرات 2 + ارسال نظر
من یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:35 http://1man-1to-ma.blogsky.com

چکمه هایت را بپوش

ره توشه ات را بردار و هجرت کن...



سلام


بیا و برای ما شدن قدم بردار

به شرط اینکه

«یک قدم با من »

«یک قدم با تو »



قدم من : «گندم های آفت زده»

قدم تو : «نکته ای که من بهش نرسیدم»



من + تو = ما

چه کسی می گوید من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد



منتظرم

ممنون از شما

سید هاشم حسینی چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:15

از مادحین ورامین از سایت بسیار زیباتون ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد